کشور چهار رنگ
جینا روک پاکو جینا روک پاکو

 

برگردان میم حجری

پیشکش به کودکان ستمدیده افغانستان

 

کشور چهار رنگ کشور گردی است، به گردی سبزه سمنو.

 

·      و از چهار خطه تشکیل یافته است.

 

·      در یکی از خطه ها، همه چیز سبز است :

·      خانه ها سبز اند، خیابان ها، ماشین ها، تلفن ها، آدمبزرگ ها و حتی بچه ها، همه سبز اند.

 

·      در خطه دوم، همه چیز سرخ است :

·      درخت ها سرخ اند، وان حمام ها، قطارها، میوه ها، آدمبزرگ ها و حتی بچه ها سرخ اند.

 

·      در خطه سوم، همه چیز زرد است:

·      جاروها زرد اند، مریض خانه ها، گل ها، پرچین باغ ها، آدمبزرگ ها و حتی بچه ها زرد اند.

 

·      در خطه چهارم، همه چیز آبی است:

·      چراغ ها در چهارراه ها آبی اند، مبل ها در خانه ها آبی اند، پل ها بر روی رودخانه ها آبی اند، مسواک ها، دوچرخه ها، آدمبزرگ ها و حتی بچه ها آبی اند.

 

·      بچه ها ـ به هنگام زایش ـ همه رنگین اند.

 

·      بچه ها در همه جای کشور ـ به هنگام زایش ـ رنگین اند.

 

·      آدمبزرگ ها ـ اما ـ بچه ها را به چشم سبز و سرخ و زرد و آبی می بینند، با دست های سبز و سرخ و زرد و آبی نوارش شان می کنند، تا اینکه بچه ها هم بالاخره یکرنگ می شوند.

 

·      (آدمبزرگ ها ـ بی هیچ دلیل منطقی ـ یکرنگی را ـ حتی ـ جزو سجایای عالی بشری جا می زنند. مترجم)

 

·      یکرنگ گشتن بچه ها ـ بیشتر اوقات ـ طولی نمی کشد.

 

*****

·      روزی از روزها در خطه سبز پسر بچه ای به دنیا آمد، که اسمش را عربز گذاشتند.

 

·      عربز یک ساله هم که شد، همچنان رنگین بود.

 

·      اهالی خطه سبز از این بابت دچار دلهره، نگرانی و تشویش  شده بودند.

 

·      اما او هم ـ بالاخره ـ بزرگتر شد و یکرنگ شد، سبز سبز شد.

 

·      بچه ها در کشور چهار رنگ، به مدرسه نمی روند، دلیلی هم برای رفتن به مدرسه ندارند.

 

·      آنها فقط چیزهای «بسیار بسیار مهم» را، یعنی تفاوت ها را و نابرابری ها را یاد می گیرند:

·      در خطه سبز، بچه ها یاد می گیرند، که سبز بودن خوب است.

·      در خطه سرخ، بچه ها یاد می گیرند، که سرخ بودن خوب است.

·      در خطه زرد، بچه ها یاد می گیرند، که زرد بودن خوب است.

·      در خطه آبی، بچه ها یاد می گیرند، که آبی بودن خوب است.

 

·      در خطه سرخ، شب و روز آگهی الکتریکی با شعار زیر چشمک می زند :

·      «سبز و زرد و آبی رنگ های دروغین اند

 

·      در زیر این شعار خوانده می شود :

·      «تنها رنگ حقیقی، رنگ سرخ است و بس

 

·      بعد سرود توت فرنگی نواخته می شود.

·      سرود توت فرنگی سرود ملی اهالی خطه سرخ است.

 

·      در خطه آبی، همه جا روی پلاکات ها نوشته اند:

·      «رنگ آبی برترین رنگ ها ست.

·      برترین رنگ ها رنگ آبی است

 

·      و وقتی بچه ها با چشم های آبی شان به پلاکات ها می نگرند، جنبشی در پاهای آبی شان پیدا می شود و آنها را به رقص تانگو برمی انگیزد.

 

·      در خطه زرد، بلندگوها داد می زنند:

·      «سرخ و سبز و آبی ابلهانه اند.

·      زرد است که جاوید است

·      آنگاه بچه ها کلاه های زردشان را برمی دارند و آواز جاز لیموئی می خوانند.

 

·      در خطه سبز، در وسط پارک، آدمک ماشینی سخنگوئی هست که مرتب داد می زند:

·      «سبز باید شد!

·      از زرد و سرخ و آبی دور باید شد

 

·      عربز روزی از روزها، در دهن آدمک ماشینی تکه پنیر سبزی تپاند و آدم ماشینی سه روز تمام به تته پته افتاد.

 

·      همه بچه ها از همه رنگ ها از این کار عربز خوش شان آمد.

 

·      در خطه زرد، وقتی بچه ها به هم می رسند، به جای «صبح به خیر»، به همدیگر «صبح به زرد» می گویند.

 

·      چون که زرد به معنی خیر و خوبی است.

 

·      بعد با یکدیگر گرمک بازی می کنند و قناری ها را پرواز می دهند.

 

·      گاهی اوقات، گوشه ای می نشینند و غرق رؤیا می شوند، غرق رؤیاهای زرد.

 

·      آنها رنگ دیگری را نمی شناسند.

 

·      رؤیاهای آنها را گل زرد قاصدک، ساقه گندم، مربای زردآلو، ماشین زرد رنگ پست و کرم شبتاب تشکیل می دهند.

 

·      و وقتی آنها چشم های زرد خود را می گشایند، حس می کنند که همچنان چیزی کم دارند و ناخشنود اند.

 

·      اما علت آن را نمی دانند.

 

·      بچه ها در خطه سرخ، سرخبازی می کنند.

 

·      گوجه های سرخ را به کام غروب پرت می کنند.

 

·      غروب هم گوجه ها را درستکی غورت می دهد.

 

·      و وقتی هوا تاریک می شود و لامپ های سرخ در خانه ها روشن می شوند، بچه ها ـ در خانه ها ـ در گوشه ای کز می کنند، در خود فرو می روند و حس می کنند که احساس های شان همه سرخ اند

 

·      گاهی حس می کنند که چیزی کم دارند و ناخشنود اند، ولی در باره آن حرف نمی زنند.

 

·      بچه ها در خطه آبی معما بازی می کنند:

·      یکی می پرسد : «آسمان؟»

·      دیگری می گوید : «آبی!»

·      یکی می پرسد : «دود؟»

·      دیگری می گوید : «آبی!»

·      یکی می پرسد : «موج؟»

·      دیگری می گوید : «آبی!»

·      یکی می پرسد : «جوهر؟»

·      دیگری می گوید : «آبی!»

·      یکی می پرسد : «گل فراموشم مکن؟»

·      دیگری می گوید : «آبی!»

·      و الی آخر.

 

·      تا اینکه همه خسته می شوند.

 

·      آنگاه سر بر دست می نهند و به فکر فرو می روند.

 

·      به نارنگی آبی می اندیشند، به برف آبی، به موسیقی آبی و به اسب آبی.

 

·      برخی اوقات، یکی از بچه ها، دنداندرد دارد، دنداندرد آبی، بی شک و بی تردید.

 

·      در خطه سبز بازی محبوب بچه ها پرش از روی کاکتوس ها ست.

 

·      چون اگر کسی بالاتر نپرد با خار کاکتوس ها سر و کار پیدا می کند و بقیه می خندند.

 

·      پرش قورباغه ای هم کیف دارد، علف چینی ـ اما ـ کسل کننده است و طولی نمی کشد، که بچه ها خواب شان می گیرد و دهندره می کنند.

 

·      آنگاه روی پرچین باغ ها می نشینند و آرزوهای سبز می کنند.

 

·      آرزوی چای نعنا می کنند، برای مثال.

 

·      آرزوی سالاد با ترخون می کنند و یا آرزوی شلنگ دراز آب و امثالهم.

 

·      فقط عربز بود، که روزی از روزها، آرزوی لکه سرخی کرد.

 

·      آرزوی یک لکه بسیار بسیار کوچک سرخ.

 

·      اما بهتر این بود که پاسبان از آن با خبر نشود.

 

·      پاسبان های سبز و سرخ و زرد و آبی  وظیفه دارند، که هر روز صبح زود، مرز خطه ها را گچکاری کنند.

 

·      پاسبان ها موهای سبز و زرد و آبی و سرخ خود را با شانه های سبز و زرد و آبی و سرخ شانه می کنند و بعد شروع می کنند به گچکاری.

 

·      بعد از گچکاری به خانه می روند و دعای صبح می خوانند.

 

·      «ای خدای زرد، تو را سپاس می گوئیم که ما را زرد آفریده ای.

·      ما را از بلاها مصون دار!»، دعای صبح در خطه زرد از این قرار است.

·      و در خطه های سبز و آبی و سرخ نیز به خدایان سبز و آبی و سرخ دعا می کنند.

·      اهالی هر رنگ فقط برای خود دعا می کند.

 

·      یکی از روزها حادثه غریبی رخ داد:

·      در میدان خطه سبز گل زردی روئید.

·      گل زرد زیبائی.

 

·      اما مردم ـ به نفرت ـ چهره در هم کشیدند، انگار که سوسک تپاله کش دیده اند.

 

·      فقط عربز بود که از دیدن گل و رنگ زیبای آن شاد بود و لذت می برد.

 

·      و شادی اش را از کسی نمی نهفت.

 

·       اما طولی نکشید که سی و پنج پاسبان با سی و پنج بیل، گل زرد زیبا را سرکوب و ریشه کن کردند.

 

·      عصر همان روز قاشق عربز در کاسه اسفناج افتاد و کاسه شکست.

 

·      اسفناج پاشید همه جا.

 

·      این خطا ـ اما ـ ایرادی نداشت.

 

·      چون اتاق ـ در هر حال ـ مثل اسفناج سبز بود، خود عربز هم به همان سان.

 

·      کاسه ـ اما ـ شکسته بود و عربز از این بابت هراس داشت.

 

·      از این رو، عربز از خانه بیرون رفت و خود را به مرکز کشور چهار رنگ رساند، آنجا که حد و مرزها کشیده شده بودند.

 

·      عربز در سرحد خطه ها ایستاد.

 

·      خطه زرد را تماشا کرد، خطه آبی را و خطه سرخ را نیز.

 

·      «همه رنگ ها زیبا هستندعربز گفت.

 

·      «من از وضع موجود بیزارم.

·      بچه ها باید به حماقت دیرین خاتمه دهند»، عربز در ادامه سخنرانی اش گفت.

 

·      بچه ها به یکدیگر نگاه کردند و ساکت ماندند.

 

·      نمی دانستند که چه باید کرد.

 

·      عربز ـ اما ـ می دانست که چه باید کرد.

 

·      او به گچخط مرزها تف کرد و با پایش بدان مالید و گچ و گچخط گم شد.

 

·      بچه های دیگر به تقلید از او پرداختند.

 

·      آنها هم به گچخط مرزها تف کردند و آنقدر با پا بدان مالیدند تا گچ ها و گچخط ها گم شدند.

 

·      آنگاه خندیدند و با احتیاط به همدیگر نزدیک شدند.

 

·      سبزها دست زردها را گرفتند، زردها دست آبی ها را، آبی ها دست سرخ ها را و الی آخر.

·      آن سان که همه دست همدیگر را در دست گرفتند و یکدیگر را شناختند.

 

·      آنگاه شروع به بازی کردند و یادشان رفت که بلندگوها چه گفته اند، پلاکات ها چه نوشته اند، آدمک ماشینی در وسط پارک چه گفته است و آگهی تبلیغاتی الکتریکی چه نوشته است.

 

·      دیری نپائید که بچه ها یکرنگی خود را از دست دادند و بتدریج رنگین و رنگین تر شدند.

 

·      بچه های سبز، سرخ و زرد و آبی هم شدند.

·      بچه های زرد، سرخ و سبز و آبی هم شدند.

·      بچه های سرخ، سبز و زرد و آبی هم شدند.

·      بچه های آبی، سرخ و زرد و سبز هم شدند.

 

·      و وقتی همه بچه ها، همه رنگ ها را داشتند، در همه رنگ ها اندیشیدند، در همه رنگ ها احساس کردند، در همه رنگ ها غرق رؤیا شدند و در همه رنگ ها آرزو کردند.

 

·      هر کدام از بچه ها دیگری را فهمید و همه کشور از آن همه آنها شد.

 

·      آنها تا آن وقت، هرگز چنین شاد و خشنود نبودند.

 

·      همه با هم آواز جاز لیموئی خواندند، از روی کاکتوس ها پریدند، به برف آبی اندیشیدند و گوجه های سرخ به کام غروب انداختند.

 

·      آدمبزرگ ها با دیدن آنها دچار حیرت شدند.

 

·      اما از آنجا که بچه های رنگین راست راستکی تر از بچه های یکرنگ اند، کاری از دست شان برنیامد.

 

·      برخی از آنها ـ از جمله مادر و پدر عربز ـ قدری رنگین شدند.

 

·      اما واقعا رنگین فقط و فقط بچه ها بودند.

 

پایان


October 30th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان